
اوحدی
غزل شمارهٔ ۷۳۹
۱
یارب! تو دوش با که به شادی نشستهای؟
کامروز بیغم از در ما باز جستهای
۲
از روی عشوه بند قبا را گشاده باز
وز راه شیوه طرف کله بر شکستهای
۳
سیم از میان ببرده و در کیسه ریخته
زر در کمر کشیده و بر کوه بستهای
۴
امروز گو: شکفته مشو هیچ گل، که تو
صد گلبن شکفته و صد لاله دستهای
۵
گل نقل نیست باده بنه، کز دهان و لب
یک خانه شهد و شکر و عناب و پستهای
۶
برخیز و شمع را بنشان، یا بهل چنان
تا شمع بیندت که چنین خوش نشستهای
۷
گر دیگری ز حسرت او غصه میخورد
ای اوحدی، تو باری ازین غصه راستهای
نظرات