
اوحدی
غزل شمارهٔ ۷۴۴
۱
باز به رسم سرکشان راه جفا گرفتهای
تیغ ستم کشیدهای، ترک وفا گرفتهای
۲
من طلب تو چون کنم؟ چون به تو در رسم؟ که تو
شیر ز دام جستهای، مرغ هوا گرفتهای
۳
نیست در اندرون من جای خیال دیگری
جای کسی کجا بود؟ چون همه جا گرفتهای
۴
ما سر و مال در غمت باخته سال و ماه و تو
هم غم ما نخوردهای، هم کم ما گرفتهای
۵
چیست گناه ما؟ که تو بار دگر به رغم ما
یار دگر گزیدهای، خانه جدا گرفته ای
۶
جز به دعا نمیرسد دست من از غمت، ولی
راه نفس ببستهای، دست دعا گرفتهای
۷
هر گرهی ز زلف او باز کنی تو، اوحدی
کشور چین گشودهای، ملک ختا گرفتهای
نظرات