اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۷۵۰

۱

ای که دیگر بی‌گناه از من عنان پیچیده‌ای

دشمنی کردی روی از دوستان پیچیده‌ای

۲

زور بر ما ناپسند آمد که از روی قیاس

پنجهٔ مسکین و دست ناتوان پیچیده‌ای

۳

گر به سالی یک سخن با ما بگویی از دروغ

راست پنداری درو رمزی نهان پیچیده‌ای

۴

آشکارا دی فرستادی دعایی نزد من

زیر هر حرفیش دشنامی نهان پیچیده‌ای

۵

نامه‌ای دوشم فرستادی به نام آشتی

چون به دیدم، بیست جنگش در میان پیچیده‌ای

۶

التماس بوسه‌ای کردم شبی، رفتی به خشم

وین نهان عمری برآمد تا در آن پیچیده‌ای

۷

زلف و رویت جانب ما گوش می‌دارند و تو

زلف را زین تاب دادی، روی از آن پیچیده‌ای

۸

قصه ها دارم، ولی نتوان نمودن پیش تو

کاوحدی را دم فرو بستی، زبان پیچیده‌ای

تصاویر و صوت

نظرات