
اوحدی
غزل شمارهٔ ۷۵۳
۱
در کعبه گر ز دوست نبودی نشانهای
حاجی چه التفات نمودی به خانهای؟
۲
مرغان آن هوا به زمین چون کنند میل؟
تا در میان دام نبینند دانهای
۳
بویی ز وصل اگر به مشامش نمیرسید
رغبت به هیچ موی نمیکرد شانهای
۴
این کوشش و کشش همه بیکار چون بود؟
عاقل چگونه دل بنهد بر فسانهای؟
۵
تا عشق آتشی نزند در درون دل
از راه سینه کی بدر افتد زبانهای؟
۶
محتاج پیک و نامه نباشد مرید را
کانجا کفایتست سر تازیانهای
۷
خیز، ای رفیق خفته، که صوت نشیدخوان
آتش فگند در شتران از ترانهای
۸
ثابت نباشد آن قدم اندر طریق عشق
کو میکند ز خار مغیلان کرانهای
۹
گر راستست، هر چه طلب میکنم تویی
وین راه دور نیست بغیر از بهانهای
۱۰
با اوحدی یکی شو و مشنو که: در وجود
هرگز در آن یگانه رسد جز یگانهای
۱۱
ما را اگر محال نباشد به پیشگاه
این فخر بس که: بوسه دهیم آستانهای
نظرات