اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۷۵۷

۱

دولت ز در باز آمدی ما را پس از بی‌دولتی

گر رخ نمودی ترک ما «بعداللتیا واللتی»

۲

می‌زیبد او را سلطنت، زیرا که پیش درگهش

هر شب خروش عاشقان باشد چو کوس نوبتی

۳

از سرکشی او چون علم در جنگ با ما روز و شب

ما در برش زاری‌کنان مانند کوس نوبتی

۴

دادم به زلفش دوش دل، چشمش به ترکی گفت: هی!

او را چو کردی پیشکش، ما را نیاری خدمتی؟

۵

من می‌توانم بوسها دزدیدن از لعلش ولی

چشمش چو غوغا می‌کند می‌ترسم از بی‌حرمتی

۶

شکر به دامن می‌کشند از لعل او تردامنان

وانگه دل بیمار من می‌میرد از بی‌شربتی

۷

ای اوحدی، چون طاقت جورش نیاوردی دگر

بر یار هر جایی منه خاطر، که صاحب غیرتی

۸

شهر کسانست این، دگر بر نیکوان عاشق مشو

گردن به مسکینی بنه، مادام کندر غربتی

تصاویر و صوت

نظرات