اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۷۶۶

۱

ما را چو توانی که ز خود دور فرستی

این نیز توانی که بما نور فرستی

۲

در وعدهٔ فردای تو این صبر که کردیم

ما را تو مبادا که بر حور فرستی

۳

بی‌منت موسی سخنی چند ز دیدار

بنویس در آن لوح که از طور فرستی

۴

هر نامه که از پیش تو آمد همه شد فاش

زیرا که تو با آن دف و طنبور فرستی

۵

چون من نه به خود باشم و خاطر نه به سامان

رسوا شود آن نیز که مستور فرستی

۶

سر جمله به تفصیل ندانی که بگویم

پیش من ار اوراد چو دستور فرستی

۷

غیر از سخن وصل تو باید که نگوید

قاصد که به پیش من مهجور فرستی

۸

با روی تو کو فرصت گفتار؟ مگر خود

پیغام و نشان خود از آن سور فرستی

۹

زین گلخن و ویرانه برنجیم، نسیمی

وقتست کزان گلشن معمور فرستی

۱۰

رنجور تو شد اوحدی، ای ماه چه باشد؟

گر شربت آن وصل به رنجور فرستی

تصاویر و صوت

نظرات