اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۷۷۰

۱

گر تو سری میکشی تا نکنی آشتی

ما ز تو سرکش‌تریم،پس تو چه پنداشتی؟

۲

ما دل صد آشنا بهر تو بگذاشتیم

ای که ز بیگانگی هیچ بنگذاشتی

۳

با تو چه سودی نداشت صلح، به جنگ آمدیم

کار چو مشکل شود جنگ به از آشتی

۴

شاخ ستم کشته‌ای، بار جفایی بچین

هم تو توانی درود تخم که خود کاشتی

۵

دوش فرستاده‌ای: کز تو ندارم خبر

خود بنگویی که: تو از که خبر داشتی؟

۶

با دگران مر ترا هر چه میسر نشد

از غم و رنج و جفا بر دلم انباشتی

۷

شغل تو گر خواجگیست، در پی آن روز، که هست

کار من و اوحدی رندی و ناداشتی

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۴۴۳

نظرات

user_image
مسعود رستگاری
۱۳۹۸/۰۶/۲۸ - ۱۶:۳۸:۵۴
بیت سوم، مصرع اول، به این صورت صحیح است:با تو «چو» سودی نداشت صلح به جنگ آمدیم
user_image
مسعود رستگاری
۱۳۹۸/۰۶/۲۸ - ۱۶:۴۰:۴۶
بیت آخر، مصرع اول، به این صورت صحیح است:شغل تو گر خواجگیست، در پی آن «رو» که هست