
اوحدی
غزل شمارهٔ ۷۷۱
۱
زین دایره تا بدر نیفتی
در دایرهٔ دگر نیفتی
۲
سودی کن ازین سفر، که هرگز
در بهتر ازین سفر نیفتی
۳
صاحب نظر ار نمیشوی سهل
هش دار! که از نظر نیفتی
۴
از بیهنریست او فتادن
چون جمع کنی هنر، نیفتی
۵
رو دامن مقبلی به دست آر
تا روز بلا مگر نیفتی
۶
زین سر تو بساز چارهٔ خویش
تا در کف دردسر نیفتی
۷
امروز فتاده باش، اگر نه
فردا چه کنی؟ اگر نیفتی
۸
زین باده کجا خبر دهندت؟
یک روز چو بیخبر نیفتی
۹
سر دل اوحدی چه دانی؟
تا در غم آن پسر نیفتی
نظرات