اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۷۷۶

۱

مرا با جمع رندانی که در دیرند ضم کردی

چو دیر از غیر خالی شد در خلوت بهم کردی

۲

نهادی مجلس بزمی بر آواز رباب و نی

چو لعلت میر مجلس شد به می دادن ستم کردی

۳

به شوخی عقل فرزانه، چو ره برد اندر آن خانه

به جای رطل و پیمانه، سرش زیر قدم کردی

۴

ز بهر فضل و پیشی من، چو کردم با تو خویشی من

دو ساغر بیشتر دادی، مرا از خویش کم کردی

۵

مرا با طاق آن ابرو چو دیدی مهر پیوسته

تنم را از بر او طاق و دل را جفت غم کردی

۶

تو بودی مطرب و ساقی، تو بودی شاهد باقی

گهم درویش خود خواندی و گاهم محتشم کردی

۷

به خیلی کردی از رخ چون سال بوسه‌ای کردم

شکایت چون توان کرد از چنان رویی کرم کردی

۸

به دستم جام‌جم دادی، پس از عمری که دم دادی

چه مستی‌ها کنیم اکنون! که می در جام جم کردی

۹

چو دیدی اوحدی را تو به علم عاشقی دانا

میان عالمی او را به عشق خود علم کردی

تصاویر و صوت

نظرات