
اوحدی
غزل شمارهٔ ۷۷۹
۱
ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندی
به شرط آنکه در آن زلف دلستان بندی
۲
هر آن نظر که به دیدار دوست کردی باز
ضرورتست که از دیگران فرو بندی
۳
اگر به تیغ تو را میتوان برید از دوست
حدیث عشق رها کن، که سستپیوندی
۴
و گر چو شمع نمیگردی از غمش، بنشین
که پیش اهل حقیقت به خویش میخندی
۵
هزار نامه به خون جگر سیه کردم
هنوز قاصرم از شرح آرزومندی
۶
بیا، که جز تو نظر بر کسی نیفگندم
به خشم اگر چه مرا از نظر بیفگندی
۷
ز بندگی به جفایی چگونه برگردم؟
که گر به تیغ زنی هم چنان خداوندی
۸
به طیره گر تو مرا صد جواب تلخ دهی
هنوز تلخ نباشد، که سر بسر قندی
۹
نشاند تخم وفای تو اوحدی در دل
اگر چه شاخ نشاطین ز بیخ برکندی
تصاویر و صوت

نظرات
کاظم ایاصوفی