اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۷۸۱

۱

نگارا، گر چه می‌دانم که بس بی‌مهر و پیوندی

سلامت می‌فرستم با جهانی آرزومندی

۲

بدان دل کت فرستادم نه‌ای خرسند، می‌دانم

که گر جان نیز بفرستم نخواهد بود خرسندی

۳

چنین زانم پسندیدی که حال من نمی‌دانی

ز حالم گر شوی آگه چنان دانم که نپسندی

۴

ز شاخ مهر چون گفتم که: بار الفتی چینم

درخت الف ببریدی و بیخ مهر بر کندی

۵

اگر دستت همی خواهم خسی بر پیش من داری

ورت من پای می‌بوسم ز دست من همی تندی

۶

فرو هشتی به خویش آن زلف را کاشفته می‌گردد

نه آن بهتر که او را بر چو من دیوانه‌ای بندی؟

۷

جهانی را بیفگندی به حسن یک نظر، جانا

کزان افتادگان روزی نظر بر کس نیفگندی

۸

بپیوند رفت روز جور و بیداد و ستم، جانا

کنون هنگام احسانست و انعام و خداوندی

۹

حدیث تلخ اگر گفتی نرنجید اوحدی را دل

که گر زان تلخ‌تر نیزش بگویی شربت قندی

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
حمیدرضا
۱۳۸۷/۰۸/۰۴ - ۰۹:۰۷:۲۸
در مصرع اول بیت اول «بی‌مهری و پیوندی» با «بی مهر و پیوندی» جایگزین شد.