
اوحدی
غزل شمارهٔ ۷۸۵
۱
روی در پرده و از پرده برون مینگری
پردهبردار، که داریم سر پردهدری
۲
خلق بر ظاهر حسن تو سخنها گویند
خود ندانند که از کوی تصور بدری
۳
هر کسی روی ترا بر حسب بینش خویش
نسبتی کرده به چیزی و تو چیز دگری
۴
لاله خوانند ترا، آه! ز تاریک دلی
سرو گویند ترا، وای! ز کوتهنظری
۵
تو به نظاره و برجستن رویت جمعی
متفرق شده در هر طرف از بیبصری
۶
عشق ارباب هوی وه! که چه ناخوش هوسست
گلهٔ دیو دوان در پی یک مشت پری
۷
اوحدی را ز فراقت نفسی بیش نماند
آه! اگر چارهٔ بیچارگی او نبری
نظرات