
اوحدی
غزل شمارهٔ ۷۹
۱
آن زخم، که از تو بر دل ماست
مشنو که: به مرهمی توان کاست
۲
کی وعده وفا کنی تو امروز؟
کامروز ترا هزار فرداست
۳
زلفت، که به کژ روی بر آمد
با ما به وفا کجا شود راست؟
۴
دریاب، که دست ما فرو بست
این فتنه، که از سر تو برخاست
۵
یک روز گرم به پرسش آیی
عذرت نتوان به سالها خواست
۶
عشق و لب لعلت، این چه سوزست
عقل و سر زلفت، این چه سود است؟
۷
آرایش عالم از رخ تست
مشاطه رخت چه داند آراست؟
۸
مطرب، بنواز نوبتی خوش
کامروز زمانه نوبت ماست
۹
قولی بزن از طریق عشاق
یا خود غزلی که اوحدی راست
تصاویر و صوت

نظرات