
اوحدی
غزل شمارهٔ ۷۹۰
۱
من به هر جوری نخواهم کرد زاری
زانکه دولت باشد از خوی تو خواری
۲
گفتهای: خونت بریزم،سهل باشد
بعد ازین گر بر سرم شمشیر باری
۳
گو: بیاموز، ابر نیسانی، ز چشمم
اشک باریدن در آن شبهای تاری
۴
بر ندارم سر ز خاک آستانت
من خود این خیر از خدا خواهم به زاری
۵
با تو خواهم گفت هر جوری که کردی
گر نخواهی عذرم، آخر شرم داری
۶
اوحدی مقبل شود در هر دو عالم
ار قبولش میکنی روزی به یاری
نظرات