
اوحدی
غزل شمارهٔ ۸۰۱
۱
باز آمدی، که خونم بر خاک در بریزی
توفان موج خیزم زین چشم تر بریزی
۲
هر ساعتی به شکلی، هر لحظهای بینگی
دوداز دلم برآری، خون از جگر بریزی
۳
گر تشنهای به خونم، حاکم تویی،ولیکن
در پای خویش ریزش،روزی اگر بریزی
۴
مانند آفتابی، کز بس شعاع خوبی
چون دیده بر تو دوزم، نور از نظر بریزی
۵
در شهر اگر نماند شکر، چه غم؟ که روزی
لعل تو گر بخندد، شهری شکر بریزی
۶
بالله که برنگیرم سر ز آستانهٔ تو
گر خنجرم چو باران بر فرق سر بریزی
۷
صد نوبت اوحدی را خون ریختی و گر تو
آنی که میشناسم، بار دگر بریزی
نظرات