
اوحدی
غزل شمارهٔ ۸۰۲
۱
جهد بکن تا که به جایی رسی
درد بکش، تا به دوایی رسی
۲
بر سر آن کوچه بسی برگهاست
خیز و برو، تا به نوایی رسی
۳
پیرهنی چاک نکردی به عشق
کی ز بر او به قبایی رسی؟
۴
تا نشوی فارغ و یکتا، کجا
از سر آن زلف بتایی رسی؟
۵
بس که به بوسی تو زمینش ز دور
تا که به بوسیدن پایی رسی
۶
گر تو درآیی ز پی کاروان
زود به آواز درایی رسی
۷
از صف دل دور مشو، زانکه تو
هم ز دل خود به صفایی رسی
۸
ای که به مخلوق چنین غرهای
خود چه کنی؟ گربه خدایی رسی
۹
خواجه ترا چون ز غلامان شمرد
گر نگریزی به بهایی رسی
۱۰
یوسف خود را بتوانی ربود
گر به چنین گرگربایی رسی
۱۱
اوحدیا، سایه ز ما برمگیر
گر به چنین ظل همایی رسی
نظرات