
اوحدی
غزل شمارهٔ ۸۰۶
۱
سنت آنست که خاک کف پایش باشی
فرض واجب که به فرمان و برایش باشی
۲
گر نخواهی که به حسرت سر انگشت گزی
در پناه رخ انگشت نمایش باشی
۳
ماه را دیدم و گفتم: تو بگیری جایش
بازگفتم: تو نه آنی که به جایش باشی
۴
گرهی بازکن از بند دو زلفش به نیاز
ای دل، آنروز که در بند گشایش باشی
۵
اوحدی، دست بدار از سخن دوست، که او
به وفا سر ننهد، گر تو خدایش باشی
۶
گر به رنج غم او کوفته گردی صد بار
بوی آن نیست که در صحن سرایش باشی
تصاویر و صوت

نظرات
Reyhoneh ..