اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۸۱

۱

پیراهن ار ز یاسمن و گل کند رواست

آن سرو لاله چهره، که در غنچهٔ قباست

۲

خلقی، چو طرف، بر کمرش بسته‌اند دل

وین دولت از میانه ببینیم تا کراست؟

۳

کرد از هوای خویش دلم گرم ذره‌وار

آن آفتاب روی، که بر بام این سراست

۴

بر خاک پای او چه غم؟ ار صد هزار پی

آب رخم بریخت، که خون منش بهاست

۵

چشمش چه ساحریست؟ که شرطی ز دشمنی

با من رها نکرد و همان دوستی بجاست

۶

با من، دلا، گر سخن آن دهان مگوی

من بر شنیده‌ام سخن او، دهان کجاست؟

۷

در جان اوحدی اگر او ناوکی نخست

چندین فغان و ناله و فریادش از چه خاست؟

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
کاظم ایاصوفی
۱۳۹۴/۰۳/۲۳ - ۰۹:۴۵:۳۵
بیت ششم مصراع اول باید بامن دلا دگر سخن آن دهان مگوی باشد