
اوحدی
غزل شمارهٔ ۸۱۳
۱
جانا؛ غم ما نداشتن تا کی؟
ما را به جفا گذاشتن تا کی؟
۲
شاخ طرب از زمین جانها تو
برکندن و غصه کاشتن تا کی؟
۳
در حسرت خویش گونهای ما
زینگونه به خون نگاشتن تا کی؟
۴
از لطف بما نگاه کن روزی
راز تو نگاهداشتن تا کی؟
۵
بر یک دل مستمند سر گردان
صد درد و بلا گماشتن تا کی؟
۶
در پای ستم چو خاک ره ما را
افگندن و برنداشتن تا کی؟
۷
بر اوحدی شکسته، چون گردون
گردن ز جفا فراشتن تا کی؟
تصاویر و صوت


نظرات