اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۸۱۸

۱

از چهره لاله سازی و از زلف سنبلی

تا از خجالت تو نروید دگر گلی

۲

عاقل به آفتاب نکردی دگر نگاه

گر در رخ تو نیک بکردی تاملی

۳

تو خوش نشسته فارغ و اصحاب شوق را

هر دم بخیزد از سر کوی تو غلغلی

۴

روی ترا تکلف زلفی بکار نیست

این بس که وقتها بترازیش کاکلی

۵

در سیل‌خیز گریه نمی‌ماند چشم من

گر داشتی چو چشم تو زان ابروان پلی

۶

آنرا که آرزوی گلستان وصل تست

از خار خار هجر بیاید تحملی

۷

بر سر مکش که خوب‌ترین دستگاه تو

حسنست و کار تو نبود بی‌تزلزلی

۸

دردا! که نقد و جنس من اندر سر تو رفت

نادیده از لب تو به نوعی تفضلی

۹

ای گل، برای وصف تو در باغ روزگار

بهتر ز اوحدی نبود هیچ بلبلی

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۴۶۴

نظرات