
اوحدی
غزل شمارهٔ ۸۳۶
۱
تو ز آه من ار هراسانی
چون دلم میبری به آسانی؟
۲
بر دل ما مکن جنایت پر
که به ترکت کنیم اگر جانی
۳
روز آن نیست ورنه هست مرا
با لبت رازهای پنهانی
۴
دل ما را ز نعمت غم تو
هر شبی دعوتست و مهمانی
۵
نوبت وصل ار به من برسد
راستی نوبتیست سلطانی
۶
گر چه عیدیست مرگ ما بر تو
چون بمیریم، قدر ما دانی
۷
بار من در گل غم افتادی
این زمان خر ز دور میرانی
۸
در دلت چون توان که بگذارم؟
گر به پیشان جهی به پیشانی
۹
گفتهای: اوحدی کدام سگست؟
سگ گم گشته، کش نمیخوانی
نظرات