اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۸۵۳

۱

تبم دادی،نمیپرسی که: ای بیمار من چونی؟

دلت چونست در عشق و تو با تیمار من چونی؟

۲

به روز روشن از هجر تو من بس تیره حالم، تو

شب تیره ز دست نالهای زار من چونی؟

۳

بکار دیگران نیکو میان بستی، شنیدم من

ببینم تا: چو کار افتد مرا در کار من چونی؟

۴

ز مهمان خیالت هر شبی صد عذر میخواهم

که: با تقصیرهای دیدهٔ بیدار من چونی؟

۵

بیازردی که من گفتم: بده زان لب یکی بوسه

من این بسیار خواهم گفت، با آزار من چونی

۶

ز دست هندوی زلفت نمییارم که چشمت را

بپرسم یکزمان، کای ترک مردم‌خوار من چونی؟

۷

دلم بردی، نمگویی که: خود چون زنده‌ای بیدل

غمت خوردم، نمیپرسی که: ای غم خوار من، چو نی

۸

گرم در صد بلا بینی مپرس از هیچ، سهلست آن

چو پرسی این بپرس از من که: بی‌دیدار من چونی؟

۹

منت پار آشنا بودم، عجب کامسال خود روزی

نپرسیدی ز من: کای آشنای پار من، چونی؟

۱۰

سرم بر آستان خویش میبینی، نمیگویی

که: ای بر آستان کم ز خاک خوار من، چونی؟

۱۱

مرو با هر بدآموزی، بترس از آه دلسوزی

بپرس از اوحدی روزی که ای بیمار من، چونی؟

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۴۷۹

نظرات