اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۸۷۶

۱

گر چه در کوی وفا جا نگرفتی و سرایی

ما نبردیم ز کوی طلبت رخت به جایی

۲

بس خطا بود نگه باز نکردن که گذشتی

مکن اینها، که نکردیم نگاهت به خطایی

۳

بر تن این سر شب و روز از هوس پای تو دارم

ورنه من کیستم آخر؟ که سرم باشد و پایی

۴

گر قبا شد ز غمت پیرهنی حیف نباشد؟

کم از آن کز کف عشق تو بپوشیم قبایی

۵

قیمت قامت و بالای ترا کس بنداند

تا نیفتند چو من شیفته در دام بلایی

۶

درد عشق تو به نزدیک طبیبان ولایت

بس بگفتیم و ندانست کسش هیچ دوایی

۷

هم نشینان تو بر سفرهٔ خاصند، چه معنی؟

که به درویش سر کوچه نگفتند صلایی

۸

بوسه‌ای ده به من خسته، که بسیار نباشد

به فقیران بدهد محتشم شهر عطایی

۹

اوحدی را مکن از خیل محبان تو بیرون

که توسلطانی و خیلت نشکیبد ز گدایی

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۴۸۷

نظرات