اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۸۷۷

۱

هرگزت عادت نبود این بی‌وفایی

غیر ازین نوبت که در پیوند مایی

۲

من هم اول روز دانستم که بر من

زود پیوندی، ولی دیری نپایی

۳

میکنم یادت بهر جایی که هستم

گر چه خود هرگز نمیگویی: کجایی؟

۴

رخ نمودن را نشانی نیست پیدا

نقد می‌بینم که رنجی می‌نمایی

۵

گر نپرسی حال من عیبی نباشد

کین شکستن خود نیرزد مومیایی

۶

چشم ما را روشنی از تست و بی‌تو

هرگزش ممکن نباشد روشنایی

۷

اوحدی بیگانه بود از آستانت

ورنه با هر کس که دیدم آشنایی

تصاویر و صوت

نظرات