
اوحدی
غزل شمارهٔ ۸۸۰
۱
با دشمنان ما شد هم خانه آشنایی
کرد از فراق ما را دیوانه آشنایی
۲
روزی هزار نوبت از شمع عارض خود
ما را بسوخت همچون پروانه آشنایی
۳
از زلف و خال مشکین پیوسته بر رخ و لب
هم دام عشق دارد هم دانه آشنایی
۴
ترس خدا ندارد در سینه شهر سوزی
مویی وفا ندارد در شانه آشنایی
۵
آن روز کاشنا شد با من به دلنوازی
گفتم که: زود گردد بیگانه آشنایی
۶
پیمانهٔپر از می در ده، مگر که با ما
پیمان کند چو بیند پیمانه، آشنایی
۷
ای اوحدی، چه حاجت چندین سخن؟ که حرفی
بس، گر چنانکه باشد در خانه آشنایی
تصاویر و صوت

نظرات