
اوحدی
غزل شمارهٔ ۸۸۱
۱
ای نافهٔ چینی ز سر زلف تو بویی
ماه از هوست هر سرمه چون سر مویی
۲
شوق تو ز بس جامه که بر ما بدرانید
نی کهنه رها کرد که پوشیم و نه نویی
۳
از بادهٔ وصل تو روا نیست که دارد
هر کس قدحی در کف و ما کشتهٔ بویی
۴
من شیشهٔ خود بر سر کوی تو شکستم
کز سنگ تو بیرون نتوان برد سبویی
۵
مجموع تو در خانه و مرد و زن شهری
هر یک ز فراق تو پراگنده به سویی
۶
یک روز برون آی، که هستند بسی خلق
در حسرت دیدار تو بر هر سر کویی
۷
چون اوحدی از هر دو جهان روی بتابیم
آن روز که روی تو ببینم و چه رویی؟
تصاویر و صوت

نظرات