اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۹

۱

مبارک روز بود امروز، یارا

که دیدار تو روزی گشت ما را

۲

من آن دوزخ دلم، یارب، که دیدم

به چشم خود بهشت آشکارا

۳

نه مهرست این، که داغ دولتست این

که بر دل بر ز دست این بی‌نوا را

۴

ز یک نا گه چه گنج دولتست این؟

که در دست اوفتاد این بی‌نوا را

۵

درین حالت که من روی تو دیدم

عنایت‌هاست با حالم خدا را

۶

هم آه آتشینم کارگر بود

که شد نرم آن دل چون سنگ خارا

۷

مرا تشریف یک پرسیدنت به

ز تخت کیقباد و تاج دارا

۸

بکش زود اوحدی را، پس جدا شو

که بی‌رویت نمی‌خواهد بقا را

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۳/۰۱/۲۱ - ۱۲:۰۴:۴۷
روزی به پهلوی روچیک بوده است
user_image
امین کیخا
۱۳۹۳/۰۱/۲۱ - ۱۲:۰۶:۰۹
شگفتی دارد که بی نوا را همه بکار می بریم ولی با نوا کمتر بکار می رود !
user_image
محسن حیدرزاده جزی
۱۳۹۵/۰۳/۲۵ - ۱۹:۱۴:۲۰
در مصرع دوم بیت سوم فاصله کلمات رعایت نشده اتست : که بر دل بر زدست این بی نوا را