اوحدی

اوحدی

بخش ۱۲۶ - حکایت

۱

شد غلام ملک به می خوردن

بشدند از پیش به پی کردن

۲

یافتندش به کنج میخانه

مفلس و عور و مست و دیوانه

۳

پس بگفتند پند و هیچ نگفت

میکشیدند و او دگر میخفت

۴

رند کی میگذشت آشفته

بارها خانه پدر رفته

۵

دید کان گیرو ده مجازی نیست

گفت: خشم ملوک بازی نیست

۶

بهلیدش چنانکه مست افتد

که بلا بیند ار به دست افتد

۷

خواجه هر چند پر هنر داند

جرم خود بنده نیکتر داند

۸

قصهٔ این پسر بپرس ازمن

کین خمارش به از خمار شکن

۹

آنچه گفتیم حال دانا بود

که به علم و بدین توانا بود

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
کوروش
۱۴۰۲/۰۷/۲۴ - ۰۸:۳۷:۱۴
تفسیر لطفا