اوحدی

اوحدی

بخش ۶۵ - حکایت

۱

شیخکی بر فسانه بود وگزاف

چشم بر هم نهاده میزد لاف

۲

در حدیثی دلیل خواستمش

حرمت و آب رخ بکاستمش

۳

از مریدان او مریدی خر

به غضب گفت: ازین سخن بگذر

۴

او دلیلست ازو دلیل مخواه

شرح گردون ز جبرییل مخواه

۵

هر چه گوید به گوش دل بشنو

ور جدل میکنی به مدرسه رو

۶

چون نظر کردم آن غضب کوشی

تن نهادم به عجز و خاموشی

۷

گر نه تسلیم کردمی در حال

مرغ ریش مرا نهشتی بال

تصاویر و صوت

نظرات