
اوحدی
بخش ۱۲ - حکایت
۱
شبی پروانهای با شمع شد جفت
چو آتش در فتادش خویش را گفت
۲
که: پیش از تجربت چون دوست گیری
بنه گردن، که پیش دوست میری
۳
سخن در دوستداری آزمودست
کزیشان نیز ما را رنج بودست
۴
دل من زان کسی یاری پذیرد
که چون در پای افتم دست گیرد
۵
درین منزل نبینی دوستداری
که گر کاری فتد آید به کاری
۶
چنینها دوستی را خود نشاید
که اندر دوستی یک هفته پاید
تصاویر و صوت

نظرات