
اوحدی
بخش ۱۵ - غزل
۱
تومینالی و کس را زان خبر نه
وزان زاری ترا خود درد سر نه
۲
دل اندر مهر من بستی و آنگاه
ز من حاصل به جز خون جگر نه
۳
مرا زلفی چو زنجیرست و از تو
کسی در عاشقی دیوانه تر نه
۴
سخن بسیار میدانی وزین سال
سخنها در دل من کارگر نه
۵
مرا جز عشقبازی مصلحتهاست
ترا جز عاشقی کار دگر نه
۶
طلب گار و ترا چیزی نه بر جای
خریدار و ترا در کیسه زر نه
۷
بدین سرمایه عاشق چون توان شد؟
به ترک عشق میگویی و گر نه
تصاویر و صوت

نظرات