
اوحدی
بخش ۲۶ - حکایت
۱
گدایی گشت با شهزادهای جفت
بدان جرمش چو میکشتند، میگفت
۲
به دست خود سزای خویش دیدم
که: پا پیش از گلیم خود کشیدم
۳
هر آن مفلس که باشد طالب گنج
تحمل بایدش کردن بسی رنج
۴
سزای خویش باید یار جستن
به قدر قوت خود بار جستن
۵
چوحسن و پادشاهی یار باشند
طلبگاران مفلس خوار باشند
۶
گدا، آن به، که سلطان را نداند
ولیکن عاشق این معنی چه داند؟
۷
بر عاشق چه سلطان و چه درویش؟
تو عاشق باش و از سلطان میندیش
نظرات