اوحدی

اوحدی

بخش ۳۳ - حکایت

۱

جوانی خار کن بر خار می‌خفت

کسی گل بر سرش کرد، آن جوان گفت

۲

مرا تا خار دامن گیر گشتست

گل اندر خاطرم کمتر گذشتست

۳

ز خاری هر که او پیوند بیند

همان بهتر که: گل دیگر نچیند

۴

به تنهایی مرا خاری تمامست

وصال گل به انبازی حرامست

۵

درین بستان گل رنگین چه جویی؟

که دارد حسن او داغ دو رویی

۶

اگر خاری کند وقت ترا خوش

بر افشان دامن گل را به آتش

۷

ز گل رویان تر دامن چه جویی؟

که بر هرکس بخندد از دو رویی

۸

بتان بی‌وفا خود را پرستند

دلیران این چنین بتها شکستند

تصاویر و صوت

نظرات