
اوحدی
بخش ۴ - در مذمت روزگار
۱
جهان خالیست، من در گوشه زانم
مروت قحط شد، بیتوشه زانم
۲
اگر بودی چنان چون بود ازین پیش
بزرگی کو بدانستی کم از بیش
۳
چرا بایستمی ده نامه گفتن؟
چو خامان درد دل با خامه گفتن؟
۴
کی از ده نامهای نامم برآید؟
ز هر بیهودهای کامم بر آید؟
۵
چو دریا پر گهر دارم ضمیری
ولی گوهر نمیجوید امیری
۶
چون ماه از طبع من خود نور پاشد
نه او را مشتری باید که باشد؟
۷
سخن را چون خریداری ندیدم
به از ترک سخن کاری ندیدم
۸
خرد دورست ازین بیهوده گفتن
حدیث بوده و نابوده گفتن
تصاویر و صوت


نظرات