
اوحدی
بخش ۴۳ - غزل
۱
همان سنگین دل نامهربانم
که در شوخی به عالم داستانم
۲
دل من مهر او جوید که خواهم
لبم احوال او گوید که دانم
۳
اگر خواهم که جان به خشم توان زود
و گر خواهم که دل دزدم توانم
۴
ترا با من چه کار؟ ار دل فریبم
ترا از من چه سود؟ ار مهربانم
۵
دل و جان گر بمن بخشند شاید
که دل را چون تن و تن را چو جانم
۶
مرا بد مهر میخوانی و اینم
مرا دلسوز میدانی و آنم
۷
اگر جان مینهی در آستینم
و گر سر میزنی بر آستانم
تصاویر و صوت

نظرات
طغرل toghrol۷@gmail.com