اوحدی

اوحدی

بخش ۵۴ - حکایت

۱

به گل گفتند: بلبل بس حقیرست

ترا با او چرا این دارو گیرست؟

۲

بگفتا: بلبلی کز من زند لاف

بر من به ز ده سیمرغ در قاف

۳

دل صافی ترا از لشکری به

درون بی‌نفاق از کشوری به

۴

نظر، کز راستی آید، بلندست

برون از راستی خود ناپسندست

۵

به چالاکی نظر جوی از بلندان

ولی پرهیز کن از چشم بندان

۶

به پاکی دیده‌ای کو باز باشد

به صید دل کمند انداز باشد

۷

ازو چون سر کشی، از پا نیفتی

میفگن بر زمینش، تا نیفتی

تصاویر و صوت

احوال و آثار اوحدی اصفهانی معروف بمراغه ای و مثنوی منطق العشاق یا ده نامه اوحدی به اهتمام و انتخاب محمود فرخ - محمود فرخ - تصویر ۲۰۶

نظرات