
اوحدی
بخش ۵۷ - غزل
۱
همانا با منت یاری همین بود
فغان و گریه و زاری همین بود
۲
مرا گفتی که: یاری مهربانم
زهی! نامهربان، یاری همین بود؟
۳
به دام من در افتادی و حالی
برون جستی و پنداری همین بود
۴
زدی لاف از وفاداری همیشه
چه میگویی؟وفاداری همین بود؟
۵
به مهرم یاد میکردی ازین پیش
کنون یادم نمیاری، همین بود؟
۶
تنم بیمار بود از غم همیشه
دوا کردی و بیماری همین بود؟
۷
به دلداری تو با من عهد کردی
کنون آن عهد و دلداری همین بود؟
تصاویر و صوت

نظرات