
اوحدی
بخش ۶۸ - حکایت
۱
بپرسیدند از محمود غازی:
چرا چندین گرفتار ایازی؟
۲
بگفتا: چون که از وی ناگزیرست
ازین پس ما غلامیم، او امیرست
۳
به نرمی طبع تندان رام گردد
به سختی پخته دیگر خام گردد
۴
اگر در عاشقی صد جان به پاشی
چو در بینی تو خود معشوق باشی
۵
بر خوبان برعنایی نکوشند
که ایشان سال و مه عشوه فروشند
۶
قبای وصل گل رویان نپوشی
چو بر خوبان جمال خود فروشی
۷
خطا باشد چنانها با چنینها
به کرمان زیره بردن باشد اینها
نظرات