
اوحدی
بخش ۸ - غزل
۱
عنایتها توقع دارم از تو
که هم آشفته و هم زارم از تو
۲
عزیزی پیش من چون جان اگر چه
به چشم خلق گیتی خوارم از تو
۳
ز کار من مشو غافل، که عمریست
که من سرگشته و بیکارم از تو
۴
نخواهم گشتن از عشق تو بیزار
بهل، تا میرسد آزارم از تو
۵
طبیب من تویی، مشکل توانم
که درد خویش پنهان دارم از تو
۶
مرا گر باز پرسی جای آنست
که مدتهاست تا بیمارم از تو
۷
اگر در دامن افتد خونم از چشم
و گر در دیده آید خارم از تو
نظرات