پروین اعتصامی

پروین اعتصامی

قصیدهٔ شمارهٔ ۴

۱

یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستی

بگفت ای بیخبر، مرگ از چه نامی زندگانی را

۲

اگر زین خاکدان پست روزی بر پری بینی

که گردونها و گیتی‌هاست ملک آن جهانی را

۳

چراغ روشن جانرا مکن در حصن تن پنهان

مپیچ اندر میان خرقه، این یاقوت کانی را

۴

مخسب آسوده ای برنا که اندر نوبت پیری

به حسرت یاد خواهی کرد ایام جوانی را

۵

به چشم معرفت در راه بین آنگاه سالک شو

که خواب آلوده نتوان یافت عمر جاودانی را

۶

ز بس مدهوش افتادی تو در ویرانه گیتی

بحیلت دیو برد این گنجهای رایگانی را

۷

دلت هرگز نمیگشت این چنین آلوده و تیره

اگر چشم تو میدانست شرط پاسبانی را

۸

متاع راستی پیش آر و کالای نکوکاری

من از هر کار بهتر دیدم این بازارگانی را

۹

بهل صباغ گیتی را که در یک خم زند آخر

سپید و زرد و مشکین و کبود و ارغوانی را

۱۰

حقیقت را نخواهی دید جز با دیدهٔ معنی

نخواهی یافتن در دفتر و دیوان معانی را

۱۱

بزرگانی که بر شالودهٔ جان ساختند ایوان

خریداری نکردند این سرای استخوانی را

۱۲

اگر صد قرن شاگردی کنی در مکتب گیتی

نیاموزی ازین بی مهر درس مهربانی را

۱۳

بمهمانخانهٔ آز و هوی جز لاشه چیزی نیست

برای لاشخواران واگذار این میهمانی را

۱۴

بسی پوسیده و ارزان گران بفروخت اهریمن

دلیل بهتری نتوان شمردن هر گرانی را

۱۵

ز شیطان بدگمان بودن نوید نیک فرجامیست

چو خون در هر رگی باید دواند این بدگمانی را

۱۶

نهفته نفس سوی مخزن هستی رهی دارد

نهانی شحنه‌ای میباید این دزد نهانی را

۱۷

چو دیوان هر نشان و نام میپرسند و میجویند

همان بهتر که بگزینیم بی نام و نشانی را

۱۸

تمام کارهای ما نمیبودند بیهوده

اگر در کار می‌بستیم روزی کاردانی را

۱۹

هزاران دانه افشاندیم و یک گل زانمیان نشکفت

بشورستان تبه کردیم رنج باغبانی را

۲۰

بگرداندیم روی از نور و بنشستیم با ظلمت

رها کردیم باقی را و بگرفتیم فانی را

۲۱

شبان آز را با گلهٔ پرهیز انسی نیست

بگرگی ناگهان خواهد بدل کردن شبانی را

۲۲

همه باد بروت است اندرین طبع نکوهیده

بسیلی سرخ کردستیم روی زعفرانی را

۲۳

بجای پرده تقوی که عیب جان بپوشاند

ز جسم آویختیم این پرده‌های پرنیانی را

۲۴

چراغ آسمانی بود عقل اندر سر خاکی

ز باد عجب کشتیم این چراغ آسمانی را

۲۵

بیفشاندیم جان! اما به قربانگاه خودبینی

چه حاصل بود جز ننگ و فساد این جانفشانی را

۲۶

چرا بایست در هر پرتگه مرکب دوانیدن

چه فرجامی است غیر از اوفتادن بدعنانی را

۲۷

شراب گمرهی را میشکستیم ار خم و ساغر

بپایان میرساندیم این خمار و سرگرانی را

۲۸

نشان پای روباه است اندر قلعهٔ امکان

بپر چون طائر دولت، رها کن ماکیانی را

۲۹

تو گه سرگشتهٔ جهلی و گه گم گشتهٔ غفلت

سر و سامان که خواهد داد این بی خانمانی را

۳۰

ز تیغ حرص، جان هر لحظه‌ای صد بار میمیرد

تو علت گشته‌ای این مرگهای ناگهانی را

۳۱

رحیل کاروان وقت می‌بینند بیداران

برای خفتگان میزن درای کاروانی را

۳۲

در آن دیوان که حق حاکم شد و دست و زبان شاهد

نخواهد بود بازار و بها چیره‌زبانی را

۳۳

نباید تاخت بر بیچارگان روز توانائی

بخاطر داشت باید روزگار ناتوانی را

۳۴

تو نیز از قصه‌های روزگار باستان گردی

بخوان از بهر عبرت قصه‌های باستانی را

۳۵

پرند عمر یک ابریشم و صد ریسمان دارد

ز انده تار باید کرد پود شادمانی را

۳۶

یکی زین سفره نان خشک برد آن دیگری حلوا

قضا گوئی نمیدانست رسم میزبانی را

۳۷

معایب را نمیشوئی، مکارم را نمیجوئی

فضیلت میشماری سرخوشی و کامرانی را

۳۸

مکن روشن‌روان را خیره انباز سیه‌رائی

که نسبت نیست باتیره‌دلی روشن روانی را

۳۹

درافتادی چو با شمشیر نفس و در نیفتادی

بمیدانها توانی کار بست این پهلوانی را

۴۰

بباید کاشتن در باغ جان از هر گلی، پروین

بر این گلزار راهی نیست باد مهرگانی را

تصاویر و صوت

دیوان اشعار پروین اعتصامی به کوشش دکتر حسن احمدی گیوی با مقدمهٔ ملک‌الشعرای بهار - تصویر ۶۰

نظرات

user_image
ناشناس
۱۳۸۷/۰۲/۱۳ - ۲۲:۱۸:۵۴
هوکسانی بر این قصیده اشکالی وارد کرده اند که چرا از قول سقراط این سخنان عنوان شده ومیبایست از قول شخصیت های اسلامی گفته شود در اینجا بدنست به چند نکته توجه شوداولا در سخنان بلند عرفانی موضوع "انظر لما قال" مهم است ودر مباحث فقهی "من قال"اهمیت داردثانیا بزرگانی چون حافظ گاه سخنان خود را از قول پیر مغان مطرح کرده اند که شخصیتی خیالی است ومورد اشکال واقع نشده استثالثا معانی قصیده از تفکرات خود شاعر حکایت دارد که به حکیمی مشهور ومقبول همگان نسبت داده شده است
user_image
فرج الله نعمتی - نادر
۱۳۸۹/۱۱/۲۰ - ۰۸:۱۸:۱۳
سلام . با سپاس از سایت بسیار کاربردی تان .باید عرض کنم که قالب ایت شعر (یکی پرسید از سقراط...)قطعه است نه قصیده ! لطفا تصحیح بفرمایید .با تشکر
user_image
علی
۱۳۹۰/۱۲/۲۴ - ۱۲:۳۶:۱۴
قالب شعر قطعه است. لطفا تصحیح کنید.واقعا زیباست واقعا از یک زن چنین درک و فهمی تراویدن مرحبا و آفرین دارد.مرحبا - آفرین بر تو ای اختر چرخ ادب
user_image
پیروز رحیمی
۱۳۹۱/۱۰/۲۱ - ۱۰:۰۱:۵۹
آفرین بر شما که این گنجینه های علم و ادب را انتشار میدهید.و درود و رحمت خدا بر سراینده اشعار
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۲/۰۵ - ۱۴:۲۶:۳۶
برنا یا برناک یعنی بالغ و جوانک معنی میدهد در لری با پ نوشته میشود و پرناکی به معنی بلوغ است
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۲/۰۵ - ۱۴:۲۸:۴۶
پروین یا پرن نماد اراستگی است در ریخت های فلکی و هفت اورنگ یا بنات النعش نمود پریشانی
user_image
مولوی
۱۳۹۲/۱۲/۰۸ - ۰۲:۲۴:۳۰
بیت (در آن دیوان ...) اشاره به آیه 65 ازسوره مبارکه یس دارد ودر مورد حسابرسی در قیامت وشهادت سایر اعضای بدن بغیر از زبان بر اعمال انسان است.
user_image
بیگانه
۱۳۹۸/۰۳/۲۳ - ۰۵:۰۴:۴۵
واااااای خدایا... حظی بردم از این شعر که به بیان نمی آید... پروین جانم، روحت بلند باد انسان بزرگ...
user_image
Polestar
۱۴۰۰/۰۶/۱۲ - ۰۵:۱۶:۴۰
لذتی که در ادراک معانی متعالی است، قابل قیاس با لذات جسمی نیست
user_image
علی ‌
۱۴۰۱/۱۱/۰۵ - ۱۷:۲۰:۳۴
خیلی وقت میشه که دچار یک روزمرگی بی‌معنی شده‌ام. این شعر دقیقا همون چیزی بود که باید می‌شنیدم. پروین بانو، روحت شاد و نامت جاودان باد!