
پروین اعتصامی
شمارهٔ ۱۱۶ - کوته نظر
۱
شمع بگریست گه سوز و گداز
کاز چه پروانه ز من بیخبر است
۲
بسوی من نگذشت، آنکه همی
سوی هر برزن و کویش گذر است
۳
بسرش، فکر دو صد سودا بود
عاشق آنست که بی پا و سر است
۴
گفت پروانهٔ پر سوختهای
که ترا چشم، بایوان و در است
۵
من بپای تو فکندم دل و جان
روزم از روز تو، صد ره بتر است
۶
پر خود سوختم و دم نزدم
گرچه پیرایهٔ پروانه، پر است
۷
کس ندانست که من میسوزم
سوختن، هیچ نگفتن، هنر است
۸
آتش ما ز کجا خواهی دید
تو که بر آتش خویشت نظر است
۹
به شرار تو، چه آب افشاند
آنکه سر تا قدم، اندر شرر است
۱۰
با تو میسوزم و میگردم خاک
دگر از من، چه امید دگر است
۱۱
پر پروانه ز یک شعله بسوخت
مهلت شمع ز شب تا سحر است
۱۲
سوی مرگ، از تو بسی پیشترم
هر نفس، آتش من بیشتر است
۱۳
خویشتن دیدن و از خود گفتن
صفت مردم کوته نظر است
تصاویر و صوت

نظرات