
پروین اعتصامی
شمارهٔ ۱۲۴ - گریهٔ بی سود
۱
باغبانی، قطرهای بر برگ گل
دید و گفت این چهره جای اشک نیست
۲
گفت، من خندیدهام تا زادهام
دوش، بر خندیدنم بلبل گریست
۳
من، همی خندم برسم روزگار
کاین چه ناهمواری و ناراستیست
۴
خندهٔ ما را، حکایت روشن است
گریهٔ بلبل، ندانستم ز چیست
۵
لحظهای خوش بودهایم و رفتهایم
آنکه عمر جاودانی داشت، کیست
۶
من اگر یک روزه، تو صد سالهای
رفتنی هستیم، گر یک یا دویست
۷
درس عبرت خواند از اوراق من
هر که سوی من، بفکرت بنگریست
۸
خرمم، با آنکه خارم همسر است
آشنا شد با حوادث، هر که زیست
۹
نیست گل را، فرصت بیم و امید
زانکه هست امروز و دیگر روز نیست
تصاویر و صوت

نظرات