پروین اعتصامی

پروین اعتصامی

شمارهٔ ۱۴ - از یک غزل

۱

بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت

سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت

۲

مهر بلند، چهره ز خاور نمینمود

ماه از حصار چرخ، سر باختر نداشت

۳

آمد طبیب بر سر بیمار خویش، لیک

فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت

۴

دانی که نوشداروی سهراب کی رسید

آنگه که او ز کالبدی بیشتر نداشت

۵

دی، بلبلی گلی ز قفس دید و جانفشاند

بار دگر امید رهائی مگر نداشت

۶

بال و پری نزد چو بدام اندر اوفتاد

این صید تیره روز مگر بال و پر نداشت

۷

پروانه جز بشوق در آتش نمیگداخت

میدید شعله در سر و پروای سر نداشت

۸

بشنو ز من، که ناخلف افتاد آن پسر

کز جهل و عجب، گوش به پند پدر نداشت

۹

خرمن نکرده توده کسی موسم درو

در مزرعی که وقت عمل برزگر نداشت

۱۰

من اشک خویش را چو گهر پرورانده‌ام

دریای دیده تا که نگوئی گهر نداشت

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
rahi
۱۳۹۲/۰۵/۰۸ - ۲۲:۳۰:۲۲
فقط میتونم بگم عالی بود فوق العاده بود به شوق اومدم وقتی این شعرو خوندم واقعا آدم چقدر باید با استعداد و با فکر و با ذوق و قریحه و احساس باشه تا بتونه یه همچین شعری بگه خدا رحمتت کنه خانم اعتصامی
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۵/۲۶ - ۱۹:۴۶:۴۹
ناکام از این دنیا رخت بر بستی خانم اعتصامی خداوند رحمتت کنه
user_image
نادری
۱۳۹۹/۱۱/۲۸ - ۲۳:۵۸:۰۴
پروین عزیز ناشناخته مونده