
پروین اعتصامی
شمارهٔ ۱۵ - اشک یتیم
۱
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
۲
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
۳
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
۴
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت
این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست
۵
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
۶
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
۷
بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
۸
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
نظرات
امیر نعیمی فرد
ناشناس
مسعود
رضا
x
صادق
علی معینی
سجاد
حامین راست خانه
م. ناامید
ناشناس
پردیس
رضا اقامحمدی
رضا
علی
علی
علی کریمی
حامد نوحه خوان
حسن احمدنیا
ناشناس
ناشناس
ناشناس
نادر
ناشناس
asadullah
asadullah
ناشناس
محمد
عبوری
سمانه ، م
امیرحسن
پردیس
سینا
رضا
اکبر khayat۱۴۹۳@gmail.comا
امیری
اکبر
ابراهیم سلیمانی اصل
ابراهیم سلیمانی اصل
صادق
صادق
لیلا آقامجیدی
Shoja .