
پروین اعتصامی
شمارهٔ ۳۹ - توانا و ناتوان
۱
در دست بانوئی، به نخی گفت سوزنی
کای هرزهگرد بی سر و بی پا چه میکنی
۲
ما میرویم تا که بدوزیم پارهای
هر جا که میرسیم، تو با ما چه میکنی
۳
خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم
بنگر به روز تجربه تنها چه میکنی
۴
هر پارگی به همت من میشود درست
پنهان چنین حکایت پیدا چه میکنی
۵
در راه خویشتن، اثر پای ما ببین
ما را ز خط خویش، مجزا چه میکنی
۶
تو پایبند ظاهر کار خودی و بس
پرسندت ار ز مقصد و معنی، چه میکنی
۷
گر یک شبی ز چشم تو خود را نهان کنیم
چون روز روشن است که فردا چه میکنی
۸
جایی که هست سوزن و آماده نیست نخ
با این گزاف و لاف، در آنجا چه میکنی
۹
خودبین چنان شدی که ندیدی مرا بچشم
پیش هزار دیدهٔ بینا چه میکنی
۱۰
پندار، من ضعیفم و ناچیز و ناتوان
بی اتحاد من، تو توانا چه میکنی
نظرات
mehrdad
ابوطالب رحیمی
غلامضا حسن پور
مهدی روستانوحدانی
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)