پروین اعتصامی

پروین اعتصامی

شمارهٔ ۸۰ - سر و سنگ

۱

نهان کرد دیوانه در جیب، سنگی

یکی را بسر کوفت، روزی بمعبر

۲

شد از رنج رنجور و از درد نالان

بپیچید و گردید چون مار چنبر

۳

دویدند جمعی پی دادخواهی

دریدند دیوانه را جامه در بر

۴

کشیدند و بردندشان سوی قاضی

که این یک ستمدیده بود، آن ستمگر

۵

ز دیوانه و قصهٔ سر شکستن

بسی یاوه گفتند هر یک بمحضر

۶

بگفتا همان سنگ، بر سر زنیدش

جز این نیست بدکار را مزد و کیفر

۷

بخندید دیوانه زان دیورائی

که نفرین برین قاضی و حکم و دفتر

۸

کسی میزند لاف بسیار دانی

که دارد سری از سر من تهی‌تر

۹

گر اینند با عقل و رایان گیتی

ز دیوانگانش چه امید، دیگر

۱۰

نشستند و تدبیر کردند با هم

که کوبند با سنگ، دیوانه را سر

تصاویر و صوت

نظرات