
پروین اعتصامی
شمارهٔ ۹۳ - صاف و دُرد
۱
غنچهای گفت به پژمرده گلی
که ز اَیّام، دلت زود آزرد
۲
آب، افزون و بزرگست فضا
ز چه رو، کاستی و گشتی خُرد
۳
زینهمه سبزه و گل، جز تو کسی
نه فتاد و نه شکست و نه فسرد
۴
گفت: زنگی که در آئینهٔ ماست
نه چنانست که دانند سترد
۵
دی، مِی هستی ما صافی بود
صاف خوردیم و رسیدیم به دُرد
۶
خیره نگرفت جهان، رونق من
بگرفتش ز من و بر تو سپرد
۷
تا کند جای برای تو فراخ
باغبانِ فَلَکم سخت فشرد
۸
چه توان گفت به یغماگر دهر؟
چه توان کرد، چو میباید مرد؟
۹
تو به باغ آمدی و ما رفتیم
آنکه آورد ترا، ما را برد
۱۰
اندرین دفتر پیروزه، سپهر
آنچه را ما نشمردیم، شمرد
۱۱
غنچه، تا آب و هوا دید شکفت
چه خبر داشت که خواهد پژمرد
۱۲
ساقی میکدهٔ دهر، قضاست
همه کس، باده ازین ساغر خورد
تصاویر و صوت

نظرات
مجتبی