
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۱۰۲
۱
مگر از سینه ی من دل برآید
از این دل ورنه غم مشکل برآید
۲
برآید گر ز تن جان ز آرزویت
کیم این آرزو از دل برآید
۳
به امید ثمر کشتم نهالی
چه دانستم که بی حاصل برآید
۴
زید آزاد چون قمری در این باغ
که سرو از خاک پا در گل برآید
۵
کجا سرو و کجا قد تو هیهات
ز گل آن روید این از دل برآید
۶
تغافل کم کن از روزی حذر کن
که آهی از دل غافل برآید
۷
به این یک جان که دارد در بدن چون
رفیق از خجلت قاتل برآید
نظرات