رفیق اصفهانی

رفیق اصفهانی

شمارهٔ ۱۰۷

۱

به من هر روز آن پیمان گسل پیمان از آن بندد

که روز دیگر آن را بگسلد با دیگران بندد

۲

بنوخط گلرخی دل بستم آه از حسرت مرغی

که در پایان گل بر شاخ گلبن آشیان بندد

۳

ز گل صد دست افزون بست گلبن وه چه حالست این

که بر روی تماشائی همان در باغبان بندد

۴

نشد از آه گرمم نرم او را دل چو من یارب

مبادا آنکه دل بر دلبر نامهربان بندد

۵

دو روز دیگر ایدل آشکارا بشکند عهدش

مخور غم با رقیب امروز اگر عهد نهان بندد

۶

نبندد ز آرزوی خویش طرفی غیر جان دادن

گر آن جائی که نرخ بوسه ی جانان به جان بندد

۷

مران از محفلش گاهی اگر آید رفیق آنجا

نباشد میزبان را خوش که در بر میهمان بندد

تصاویر و صوت

نظرات