
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۱۱۴
۱
دلم با ناتوانی پاس چشم یار هم دارد
چو بیماری که دارد بیم جان بیمار هم دارد
۲
ندارم زهره تا گویم بکش یکبار [و] فارغ کن
وگرنه قاتل من رحم این مقدار هم دارد
۳
من و جورش که مخصوص منست آن مرحمت ورنه
چه کار آید مرا لطفی که با اغیار هم دارد
۴
اگر بسیار کم دارد وفا یارم بحمدالله
جفائی از وفا به دارد و بسیار هم دارد
۵
مکن از گریه ناصح منع عاشق با دل پرخون
دل پرخون که دارد دیده ی خونبار هم دارد
۶
به محفل بنگرد تا جانب اغیار پی در پی
به هر گاهی نگاهی سوی من ناچار هم دارد
۷
به بالین رفیق از لطف بنشین لحظه ای دیگر
که جانش بر لب است و حسرت دیدار هم دارد
تصاویر و صوت

نظرات